سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کمی درنگ بایدم ...

 

 

عطرسیب می آید ...

بسم الله الرحمن الرحیم ...
(هرآنچه در زیر آمده است پیش کش تمام والا بلندان غیرت عباسی،
به یکایک عزیزان مبارزی که حسین را مقصد راهشان انگاشته اند
به تمامی شهدا، خانواده های معزز آنها ،به شهدای زنده که نفسشان
موجب سربلندی ماست وبه تمامی آزادمردان هشت سال سربلندی
و به بسیجیان وطنم که سجادوار معنای دفاع رابه ما آموخته اند و به
هر آنکسی که عشق حسین و زینب دردلش بیداد می کند وخون
سرخ شهید را احترام می کنند وگرامی می دارند نگاهشان را...)

قدمگاه عشق فرش سرخ به زیر گامهایت ...
سحرگاهان می روی به سوی او تا خود را بازیابی میان انبوهی از دلواپسی هایت ...
زلالی نگاهت راحس می کنم به هنگام یارب گفتنت ...
آن هنگام که ظلمت شب با تسبیح و ذکرهایت شکافته می شود...
وه چه صبورانه نجوا می کنی پروردگارت را ...
گویی شوق وصال تو را مسرانه به سوی اورهنمون می کند وتو ...
وتو او را ساده و بی ریا صدا می کنی ...
صبح گاهان وشامگاهان ...
وتو او را برای خویش می خواهی به وقت دلتنگی ات وبه وقت مسرور بودنت ...
برای در کنار بودنش ،از تمام تعلقاتت چه ساده وبی ادعامی گذری ...
آن زمان که حس کنی تمام درهای زندگی به رویت بسته شده وتو ...
وتو از همه دل بریدی ...
وهمه توراتنهارها کرده اند بی هیچ مددی ...
آن دم لحظه که نگاه می کنی و جز خودت یاری رسانی را نمی بینی ...
دلتنگ ونالان ،روگردان ازهمه ...
غسلی ازدنیا می کنی ،نیت راخدا می گیری وبعد...
آبی به نشان دل کندن ازهمه ...
ازتمام دل آزارهای روحت می گیری و رو به سوی درگهش عاجزانه می نشینی ...
سجاده ی نور را می گشایی روبه سوی خانه اش ...
به دور از غرور و خودخواهی وحتی بی هیچ تفاخری ...
وفریاد می کنی اورا ...
وچه شوقی است شوق وصال ...

 مراچه متهم می کنی به آشناییش که من یکی هستم ازهزاران یکی ...
سکوت خیالت مرامی آزارد ای خوب ومن خوب دانم که نگاهت تاکجاست .میان تمام دلمشغولی هایم هیچ گاه دلمشغولی هایت راازیادنبرده ام که توتمام معنی بودنم هستی آسمانی .
خوب به یاد می آورم آن دم که یادخاطراتت کردی وازبرادرکوچکترت می گفتی همان که 14سال مفقودالاثربود وبعداز14سال آن قامت بالابلند ،جوان رشید وشکوفه ی نوشکفته ی مادراستخوانی که لای پارچه ی سپیدی پیچیده بودند ،عطری بهشتی زمین راپرکرد وبه مادرت گفتند این همان جوان والای توست ،دوباره به خانه بازگشت وقلب حیران مادرِ صبور و پدر منتظرت را آرام کرد .وآن دم خوب به یاددارم که گوشه چشمت همیشه خیس می شد ونگاهت راازمن می دزدیدی .تامبادغم درونت رااز چشمانت دریابم که من تمام عمراین آشفتگی خیالت را می فهمیدم ...
ویاازقصه ی مفقودشدن وآن لحظه های پرازدرد گشتن لابلای اجساد پاک وخدایی وآسمانی که گاه یکی دستی دربرش نبودوگاه یکی پایی وآن دم که
دیگرچشمان ازنگاه کردن تحمل نداشتند سری ازبدنی جداشده بود چه گویم که آنها حسین مولایشان بود وعباس پرچم دارشان ...
وخوب دانم که اینجا همیشه خیالت چیزهایی رامی دید که مافقط
می شنیدیم وتودیده بودی ولمس کردی وچه حس غریبی ...
ویاقصه ی خمپاره خوردن سنگری که آن سوترازسنگرت بودو توسراسیمه سوی صدابیرون آمدی ودیدی که دوستی که شاید چنددقیقه پیش باهم بودین دیگرچون مولایش سری دربدن نداشت تاآن بالاترازبالا خجلت زده ی مولایش نباشد ودوباره چشمانت خیس می شد دیگرزبانت ازگفتن بازمی ماند وخیالی که نمی دانم تابه کجامی رفت ...
ویاآن سوی این خانه ها توراکه نیک دانم شناسنامه رادستکاری کرده واز ب بسم الله تا م والسلام جنگیدی وخم به ابرو نیاوردی وباتمام لحظاتی که درلحظه لحظه ی جنگ بوده ایی اماباز آن دم روزی که متعلق به توست را تبریک می گویم آرام باطمئنینه می گویی من خاک پای جانبازان هم نمی شوم ومن دانم که تمام بدنت پراست ازیادگاری های کوچک اماپرخطرهمان مهمانان ناخوانده ی ترکش وآن یکی که سمت سرت پناه گرفته وتکان خوردنش هردم خطری بزرگ برایت داردوتوبازبی آلایش نگاهم می کنی ...امامراغرق خیال ...

 تمام خیابان راپی زندگی همیشگی ام می روم تابه آنچه بخواهم برسم ...
وتورابه ناگه آن سوی خیابان می بینم باچهره ایی کبود وچشمانی ازجای درآمده ،نفست یارای آمدنشان نیست ..
سرفه های بلندبلندت رامیشنوم که چه برسردرونت آمده است ازنامردی زمانه ...نگاهت بانگاه پرسوال وپرخواهشم می افتد ...
وچشمانت می خواهند مرابالبخندی آرام سازند که خیالم آشوب است ازاینگونه زجرکشیدنت ...
اماتوبازآن سوی خیابان ...باچشمان مهربانت به من میفهمانی که چیزی نیست وخوب می شوم ومی گذرد ...راست می گویی می گذرد همه چیز می گذرد ...اما من چگونه آسوده سازم نگاهم را ازبرت ...
وتوباتمام دردوسوزی که داشتی به راهت ادامه دادی وکه من هم بروم پی خودم ...اماچگونه ...
تومی رفتی ومن تمام قامتِ پراز دلتنگی ات را نگاه می کردم تادمی که دیگرازدیده دورشدی ومحو ...
اماتمام خیالم توبودی که چگونه به مقصودت رسیدی ...نمی دانم ...
گویی اکسیژن وهوا هم برای کمک به توخسیس شده اند وتنگ نظر...
وتوراچه خیالی است این دردها که آسمانی شده ایی ونورانی ...
چه کسی می گفت که نسل سومی هاتوراازیاد برده اند وبودنت کنارشان بی معنی است ...
وماراتمام لحظه هایمان بودن توست که معناداده اند وبرکت وفخری خدایی ...
زندگی ام عمرجوانی توست که آن روزها رفتی واینک برکت نفس کشیدنم هستی ای لحظه ی خوب قصه ی بودنم ...
شنیده ام یکی ازمردان خداشهید شده است ،جانبازی که حتی کسی نمی دانست مجروح جنگی است وصدا ونوای توهنوزبه گوشم هست که خبرشهادتش راشنیدی ،گفتی مبارکش باشد ...براستی که مبارکش باشد ...
ودرنگی وتاملی بایدم ازبرِاین سخن که جزتوکس نمی فهمد معنی اش را ...
ومراتابه خیال راهی هست ...


 اعیاد شعبانیه مبارک ...

« اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم »

 « فتوکل علی الله اِن الله یحب المتوکلین »



شنبه 91 تیر 3 | نظر

 
 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

عطرظهور

پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار

پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...

ستارگان دوکوهه

هم رنگــــ ِ خـــیـــآل

هدهد

مرام و معرفت

سه قدم مانده به....

یامهدی

مینای دل

ارواحنا فداک یا زینب

مشکات نور الله

گل خشک

سلام محب برمحبان حسین (ع)

دهکده کوچک ما

اسرا

گرتوبیایی غم از دل برود

نیلوفر مرداب

شعرشاعر

خوش یمن

احرار

اینجا آوایی هست

زهرایی

بهونه جوونی

سربداران 313

مدیریت ...

گل نرگس

آپلودعکس

شعر...

خط...

صیاد لحظه های ناب دیدار

تاآسمان راهی نیست

چش قلمبه ...

دانلود مقاله ، پروژه ...

حدیث اشک

اقیانوس

یاسین مدیا

پایگاه اطلاع رسانی ...

یاران گمنام وبی ادعا ...

شعرو غزل امروز

آرمان های انقلاب

 
 

خبرنامه

 
 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 299992

بازدید امروز :353

بازدید دیروز : 82

تعداد کل پست ها : 424

 
 

امکانات جانبی

پیام‌رسان
نقشه سایت
اوقات شرعی
RSS 2.0

 

دانشنامه مهدویت

 مهدویت امام زمان (عج)
 

لوگوی دوستان

 

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin